تجربه ای به رنگ خون
هنوز صدای لالایی دخترک برای عروسکش به گوش می رسد لالایی که قرار بود فقط عروسک را خواب کند اما لالایی خواب ابدی دخترک شد. عده ای از زن و مرد و کودک ایرانی که به قصد سفر سوار هواپیما شدند،هیچ وقت در هیج فرودگاهی پیاده نشدند. همه سوختد و در آب افتادند. هواپیما نه بر اثر نقص فنی بلکه با موشک ناو آمریکایی نه به اشتباه بلکه به عمد زده شد. فرمانده ناو نه از نبردی قهرمانانه بلکه از کشتاری وحشیانه صاحب مدال افتخار شد. این اتفاق تجربه ای هرچند تلخ ولی گرانبهایی بود نه فقط برای ایرانیان بکه برای همه ی جهانیان. تجربه ی اینکه اگر نوکر من نباشی اگر همه چیزت را به من نسپاری اگرخودت را باور کنی اگر می خواهی مستقل باشی همه جوره می زنم. مستقیم و غیر مستقیم، فرقی ندارد چه کسی آسیب می بیند کودک ، پیر ، زن ، همه را می زنم. این تجربه و امثال این تجربه فقط نباید در همان روز واقعه شان به یادمان بیایند . چون صورت مسئله و علت چنین رفتاری همچنان باقی است. هنوز ما می خواهیم مستقل باشیم و خودمان را باور داریم و هنوز آنها می خواهند که ما نوکر باشیم. اگر این تجربه و امثال آن را فراموش کنیم. یادمان می رود که آنها دست دوستی به سمت ما دراز نمی کنند؛ چون صورت مسئله و علت دشمنی همچنان باقی است.در واقع فقط شیوه شان را عوض کرده اند؛ چرا که فهمیده اند موشک روی ما اثر ندارد. پس باید نفوذ کنند، باید سرگرم کنند، باید دچار فراموشی کنند ما را. یعنی آنچه که می خواستیم را استقلال ،خود باوری را به هر شیوه ای باید فراموش کنیم. دوباره آنها را آقا و خود را ذلیل و ناتوان بدانیم. آنگاه است که دیگر نوکر و برده ی آنها شده ایم و هر آنچه که داریم می برند جان، مال، ناموسمان را.
فرم در حال بارگذاری ...