روی آش دَلمه بست. دو ساعت از افطار گذشته بود ولی دستش به سفره نمی رفت. بامیه های طلایی چشمک می زدند و وعده شهد شیرین می دادند. فکرش پر کشید به سال گذشته، قبل از اذان مغرب، صدای چرخش کلید خبر از افطاری دونفره می داد؛ اما حالا … دوباره به ساعت… بیشتر »