شوخی دروغ تی بر صورت کاشی های طوسی ردی کشید . مهین ایستاد. پشت دستش را بر صورتش کشید. گونه استخوانی اش خراشید. به پشت دست هایش نگاه کرد. مثل جاده پر از شکاف و بر آمدگی بود. صدای سارا که گفت:” چی کار می کنی؟ الان هیئت امنا می رسن." او را از حال… بیشتر »