شوخی دروغ تی بر صورت کاشی های طوسی ردی کشید . مهین ایستاد. پشت دستش را بر صورتش کشید. گونه استخوانی اش خراشید. به پشت دست هایش نگاه کرد. مثل جاده پر از شکاف و بر آمدگی بود. صدای سارا که گفت:” چی کار می کنی؟ الان هیئت امنا می رسن." او را از حال… بیشتر »
کلید واژه: "داستان"
داستان ?روزی رسان ?آفتاب به درون اتاق پذیرایی قدم گذاشت. مریم با چشمان سیاهش پشتی های قرمز و پتو های سفید زیر آنها را دنبال کرد. ?♀ظرف خالی میوه در قاب نگاهش جا گرفت. بر پشت دستش کوبید و به ساعت نگاه کرد. ? نیم ساعت دیگر مهمان ها می آمدند و هنوز محمد ،… بیشتر »
داستان مقصر ?کلاس پر از صدا بود. مهتابی بالای سرش ویز ویز می کرد. چند نفری انتهای کلاس برای خودشان جلسه گرفته بودند. مینا با چشم های درشتش ماجرایی را با آب و تاب تعریف می کرد. ???دو سه ردیف اول کلاس سر بچه ها در کتاب و جزوه بود. ?♀ فرزانه چند… بیشتر »
داستان ? جشن تولد از ابتدای سالن به انتهای آن رفت. آرام نگرفت. روبروی مادرش ایستاد. دست هایش را روی سنگ سرد اپن گذاشت:” میخوام برم و میرم.” مادر مریم به دنبال راهی برای آرام کردنش بود، به آرامی گفت:” صبر کن بابات بیاد، راضیش می کنم، با… بیشتر »
داستان ? رستم سبیل آب روی ظرف سرید. در میان صورت چرب ظرف، خودش را کنار جوی آب دید. سوز سرما خون به صورتش دواند. ظرف ها را درون آب سرد فرو برد. دستانش قندیل بست. سوخت. اما چاره ای نداشت. اشک از گوشه چشمانش جاری شد. روی گونه اش غلتید و درون آب جوی افتاد.… بیشتر »