حسین به دو طرف راهرو باریک میان اتاق های اداره نگاه کرد. سوت و کوری راهرو باعث شد نفس راحتی بکشد. سرش را نزدیک در برد و از میان در به درون اتاقشان چشم انداخت. چند باری احساس کرده بود که در حضورش چیزهایی که قرار است اتفاق بیفتد به بعد موکول می شوند .… بیشتر »