کرونا گرفتن لازمه
به هر طرف که نگاه می کرد، ماسک و دستکش می دید، با خودش گفت:«نکنه مبتلا بشم.» خودش را مچاله کرد. با سرفه پشت سر هم مسافری مرگ درون گوش هایش سوت کشید. با سرعت از اتوبوس پیاده شد. دوید . نفس زنان سرفه ای کرد. رهگذری به او نگاه کرد. با سرعت از او دور شد. قلبش تند تند زد:«نکنه…»
آژیر آمبولانس کنار مغازه ای متوقف شد. پرستارانی شبیه به آدم فضایی ، مرد میانسالی را با برانکارد از مغازه خارج کردند. قلبش در حلقومش شروع به زدن کرد. با جان کندن کلید عرق کرده را در قفل چرخاند. بدو بدو به اتاقش پناه برد. در را بست.
مینا: چرا اینجوری کرد؟
مریم: بذار تنها باشه، بعدا میاد حرف می زنه.
مینا : چه کار به حرف زدنش دارم. دستاشو نشست. اَه، همه جا رو آلوده کرد، کرونایی!
دست هایش را عین جزامی ها از خودش دور کرد. مثل تیر از جایش در رفت و بلدوزر وار مینا را کنار زد.
شُر، شُر آب لحظه ای قطع نمی شد.
مریم: آبو ببند.
مینا:کرونا گرفتی ؟
مریم: سر بسرش نذار. سعید! دست از سر آب بردار. چند بار دستت را می شوری؟
مینا: مسخره بازی بسّه. مگه نگفتم کار واجب نداری، نرو بیرون. گفتی: همه اش بازیه. بدون دستکش و ماسک بیرون رفتی، حالا یه دفه چی شد، به جای بهداشتی شدن وسواسی شدی؟
سعید: سرفه می کرد، ماسک نداشت. یکی رو بردن.
مینا: حتما باید می دیدی تا عمل کنی.
سعید: ضدعفونی کردی درو؟ من دست زده بودم.
مریم: مینا ضدعفونی می کنه.
فرم در حال بارگذاری ...