کتابِ او
چهار زانو روبروی سفره نشسته بود. سمت چپش، کتاب باز بود:« پای اسب داخل جوی آب گیر کرد…» جمله را تمام نکرده ، قاشق پر از خورش سبزی و برنج را داخل دهانش کرد. از گوشه لبش تکه ای سبزی روی کتاب افتاد. با پشت دست پاکش کرد. تا گوشه کتاب مسیر سبزی کشیده شد.
-نیما! کتاب را بگذار کنار.
کتاب را بست و پرتش کرد سمت دیوار. شیرازه کتاب به تیزی دیوار خورد و شکافت.
صبح ، کتاب را از همان گوشه برداشت . رضا پشت در منتظرش بود. کتاب را در بغل رضا پراند:« وقت نکردم همش را بخونم.»
کتابش را چرخاند و ورق زد:« اینجوری به تو دادم!؟»
?«وَالَّذِینَ هُمْ لاِماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ؛
?و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مي کنند»
⚜️آیه٨/ سوره مومنون⚜️
فرم در حال بارگذاری ...