چهار زانو روبروی سفره نشسته بود. سمت چپش، کتاب باز بود:« پای اسب داخل جوی آب گیر کرد…» جمله را تمام نکرده ، قاشق پر از خورش سبزی و برنج را داخل دهانش کرد. از گوشه لبش تکه ای سبزی روی کتاب افتاد. با پشت دست پاکش کرد. تا گوشه کتاب مسیر سبزی کشیده… بیشتر »