سمج ارسال شده در 31ام اردیبهشت, 1399 توسط صبح طلوع در شهدستان فرید کتابش را بست و به احمد گفت:” ساعت درس خوندنمون تمام شد، بدو، بریم یکدست فوتبال بزنیم؟” احمد به اطرافش و سرهای فرو رفته در حلق کتاب نگاه کرد:” تو برو.” فرید_ نیم ساعت دیگه کتابخونه می بنده، قبل اینکه خونه بریم، با بروبچ هم… بیشتر »