محافظ ارسال شده در 25ام آذر, 1399 توسط صبح طلوع در شهدستان داستان محافظ مینا با موهای خرگوشیش جلو مهدی ایستاد و گفت:” بابا میشه نری،امروز جمعس. ” مهدی دست بر روی موهای پر کلاغی مینا کشید و گفت:” قربون دختر خوشگلم بشم من. بابا جون، باید برم. قول میدم زود زود برگردم و با هم قایم موشک بازی… بیشتر »