خرمشهر
کلاه های خاکی وگل آلود در هر طرف افتاده ، قطاری از انسان ها از لابه لای زمین های پست وبلند، از تل خانه های فروریخته ازشیشه و آجر عبور می کنند با دستانی بر سر، تنی نیمه برهنه و زبانی که الموت الصدام دخیل یاخمینی ورد آن هاشده است. همین زبان ها روزگاری نه چندان دور فتح ایران را فریاد می زدند، آن هم با یک گردان.اما حالا نوزده هزار نفری با هم آوای دیگری می خوانند. آمده بودند که بماند، بگیرند، بکشند.اما ورق برگشت نه به خاطر کمبود تجهیزات و اسلحه ونیرو؛ چرا که همه را داشتند بلکه به خاطر نیرویی که در درونشان نبود، باوری که در قلبشان نبود اما در مقابل تجهیزاتی نبود اما باور بود، نیرو بود،نیروی ایمان به خود، شجاعت؛نهراسیدن،ایمان به فرمانده. باور اینکه قدرت دارند می توانند چون همدل هستند و یک هدف دارند، حفظ کشورشان حفظ آب وخاکی که به آنها رسیده. همه ی این ها باعث شدند که پیروز شوند و خرمشهر آزاد شد.
فرم در حال بارگذاری ...