شکرانه
قوز کرده لب حوض نشسته بود. با دست های چروکیده و لرزانش به حسن یوسف ها آب می داد. مبینا با دمپایی لک لک کنان از ایوان پایین آمد:” مادرجون، پول سر طاقچه برا کیه؟ “
لپ های چروکیده آویزانش را باد کرد: “فطریه اس، شکرانه سلامتی جسم و روحمون. قربون دستت ببر به مشت رمضون سر کوچه بده، بنده خدا هیچ منبع درآمدی نداره.”
مبینا لب حوض آبی رنگ نشست، تند تند گفت:” آره پریروز، رفته بودم پارک سر کوچه دیدمش که داشت…”
فرم در حال بارگذاری ...