دستانش را در درون آب فرو کرد. لبخند بر لبان رود شکوفه زد . دستان پر از آب ابوالفضل العباس(ع) بالا رفت. رود بر لب های خشکیده اش خیره شد و گفت:« بنوش علمدار حسین (ع) گوارای وجودت . مي دونی چند روزه که منتظرم دوباره با یارانت بیایی و مشک هاتون را سیراب از… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1399, 08"
تن سیاه پوشش از نور خورشید گرم شده بود اما دیدن کسانی که به لشگریان دشمن می پیوستند، او را آتش می زد و می سوخت. با شنیدن نام عباس (ع) درمیان گفت وگوی عَلَم و مَشک به یاد آوردن امان نامه افتاد و بلند گفت:« امان نامه آورده بودند.» عَلَم و مشک که صدایش… بیشتر »
از همان روزهایی که در آتش آبدیده می شدم و بر سرم پتک زده می شد. دلم می خواست در دستان جوانمردی قرار گیرم و بر کمر شیر مردی بسته شوم. آهنگر وقتی مرا صیقل می داد همواره به من می گفت:«من تو را برای مرد خدا ساخته ام، کسی که با نیروی ایمان ضربه می زند،نه با… بیشتر »