فریماه هر روز از یک مسیر ثابت می رفت و بر می گشت. در نبود دوستش، سنگریزه ای را همراه قدم های خود کرد. خورشید مستقیم می تابید و آسفالت خیابان، گرما را با شدت بیشتری به صورت خورشید بر می گرداند. مردم از گرما به خانه هایشان پناه برده بودند. فریماه… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1399"
حسین به دو طرف راهرو باریک میان اتاق های اداره نگاه کرد. سوت و کوری راهرو باعث شد نفس راحتی بکشد. سرش را نزدیک در برد و از میان در به درون اتاقشان چشم انداخت. چند باری احساس کرده بود که در حضورش چیزهایی که قرار است اتفاق بیفتد به بعد موکول می شوند .… بیشتر »
بر روی صندلی های قهوه ای مقابل دیوار و درهای سفید، آدم های مختلفی نشسته بودند. یکی سرش در گوشی اش بود و دیگری سرگرم گفت وگو با همراهش؛ ولی مهین به مانیتور سیاه بالای در سفید خیره بود. دکتر موسوی متخصص ارتوپد. زانویش ذوق ذوق کرد. زیر لب به پیاده رو کج… بیشتر »
دستانش را در درون آب فرو کرد. لبخند بر لبان رود شکوفه زد . دستان پر از آب ابوالفضل العباس(ع) بالا رفت. رود بر لب های خشکیده اش خیره شد و گفت:« بنوش علمدار حسین (ع) گوارای وجودت . مي دونی چند روزه که منتظرم دوباره با یارانت بیایی و مشک هاتون را سیراب از… بیشتر »
تن سیاه پوشش از نور خورشید گرم شده بود اما دیدن کسانی که به لشگریان دشمن می پیوستند، او را آتش می زد و می سوخت. با شنیدن نام عباس (ع) درمیان گفت وگوی عَلَم و مَشک به یاد آوردن امان نامه افتاد و بلند گفت:« امان نامه آورده بودند.» عَلَم و مشک که صدایش… بیشتر »
از همان روزهایی که در آتش آبدیده می شدم و بر سرم پتک زده می شد. دلم می خواست در دستان جوانمردی قرار گیرم و بر کمر شیر مردی بسته شوم. آهنگر وقتی مرا صیقل می داد همواره به من می گفت:«من تو را برای مرد خدا ساخته ام، کسی که با نیروی ایمان ضربه می زند،نه با… بیشتر »